اردن(عمان، عجلون، پترا، بندر عقبه)-۲۰۰۶

پترا – ۵ می ۲۰۰۶

Petra شهری است واقع در کوه های وادی موسی، غرب کشور اردن.پترا به Red Rose City و هشتمین مورد از عجایب هفتگانه دنیا شهرت دارد.

ساعت هفت صبح از امان (پایتخت اردن) حرکت کردیم و سه ساعت و نیم بعد به پترا رسیدیم. قیمت بلیت یک روزۀ بازدید از شهر ۲۱ دینار بود (حدود ۲۷ هزار تومان) و برای ورود به خود شهر، باید مسیری دو کیلومتری را طی کرد (پیاده، کالسکه یا شتر).

تنها راه ورود به شهر دالانی است طویل و باریک. دالانی در دل کوه که ارتفاع دیوارۀ آن به ۲۵ متر می رسد و عرض آن فقط ۵ متر است. پس از عبور از این مسیر که برای ممانعت از ورود مهاجمین به شهر بر دیواره های آن نقش های ترسناکی کشیده شده، پترا نمایان می شود. ابهت و عظمت این شهر چنان است که در بدو ورود برای مدت زیادی انسان را مسحور می کند.

پترا (به زبان یونانی یعنی سنگ)، تماماً داخل کوه تراشیده شده: خانه ها، کاخ ها، معابد، پله ها، خیابان ها، آمفی تئاتر، قربانگاه و مقبره ها همگی در دل کوه و سنگ های قرمز و صورتی کنده شده اند.

خزانه، ساختمانی است عظیم با ستون های بلند و نقش های بسیار زیبا. از این ساختمان برای نگهداری گنجینه شهر استفاده می شد و در برخی مقاطع زمانی هم پناهگاه راهزنان بوده است.

این شهر ۶۰۰ سال پیش از میلاد توسط اعراب ناباتین ساخته شده و بعنوان پایتخت و راه ارتباطی شرق و غرب مورد استفاده قرار می گرفته. پس از آن شهر به مدت ۷۰۰ سال از دید همه پنهان بوده تا سال ۱۸۱۲ که یک جهانگرد جوان سوئیسی بطور اتفاقی نجواهایی می شنود درباره شهری مخفی. او با لباس مبدل وارد پترا می شود و مردمی را می بیند که به مدت ۷۰۰ سال هیچ ارتباطی با جهان خارج نداشته اند و هنوز هم به زبانی قدیمی صحبت می کنند.

کاوش های باستان شناسی نشان از سابقه سکونت ۹۰۰۰ سالۀ انسان در این شهر دارد. معماری پترا چنان زیباست که انسان را شگفت زده می کند و شهر آنچنان بزرگ که می توان دو روز کامل را در آن گذراند.

هر ساله هزاران نفر از پترا بازدید می کنند و بسیاری از گردشگران شب را در خانه های سنگی شهر می گذرانند. هنگام غروب تمام شهر با فانوس نورپردازی می شود و تصاویری به یادماندنی خلق می کند.

حضرت موسی مدت زیادی در این شهر زندگی کرد و چشمۀ موسی (چشمه ای که موسی از دل صخره بیرون کشید) در این شهر قرار دارد. مقبرۀ هارون برادر حضرت موسی هم در این شهر است.

سکانس های پایانی فیلم “ایندیانا جونز و آخرین جنگ صلیبی” در پترا فیلمبرداری شده و همچنین در کتاب “کوسه های دریای سرخ” نیز تن تن و کاپیتان هادوک وارد این شهر می شوند.

هر کس از پترا بازدید کند، مطمئناً لحظه ای را که به انتهای دالان می رسد و ناگهان شهری عظیم را در مقابل چشمانش می بیند هرگز فراموش نخواهد کرد.

وادی رام – ۵ می ۲۰۰۶

اینجا نوشته ام، در یکی از هتل های نزدیک پترا ناهار خوردیم (غذایی شبیه به خورشت قیمه خودمان) و سپس با اتوبوس به سمت وادی رام حرکت کردیم.

پس از بازدید از شهر شگفت انگیز پترا که درباره اش

وادی رام ۲۵ کیلومتری شمال بندر عقبه واقع شده و چیزی نیست جز یک بیابان؛ بیابانی بسیار زیبا و سحرانگیز با شن های نارنجی و سنگ های قرمز.

وادی رام یکی از زیباترین بیابان های دنیاست و فیلم های سینمایی بسیاری در این منطقه فیلمبرداری شده است. سرباز انگلیسی T. E. Lawrence معروف به لورنس عربستان در سال های ۱۸-۱۹۱۷ در این منطقه زندگی می کرده و فیلم “لورنس عربستان” ساخته “دیوید لین” هم در همین مکان فیلمبرداری شده.

از پترا تا وادی رام حدود ۲ ساعت راه بود. شاید بعد از دیدن شهر شگفت انگیزی همچون پترا، هیچ سایتی به نظر جذاب نیاید اما وادی رام به راستی انسان را جادو می کند.

زیبایی های طبیعی این بیابان آنچنان است که می توان ساعت ها به تماشای کوه ها، تپه های شنی، آسمان سرخرنگ و خورشید درخشان آن نشست.

در این منطقه کمپ های متعددی ساخته اند که هر کمپ به اندازه سه اتوبوس جا دارد. خیمه های صحرایی در اطراف کمپ برپا شده و پیست بزرگی برای رقص هم در نظر گرفته شده است.

حدود ساعت ۶ عصر در چادر نشسته و منتظر تماشای غروب خورشید بودیم. من و جیمز، دوست آمریکایی ام، قلیانی سفارش دادیم و محو تماشای مناظر طبیعی شدیم.

غروب خورشید واقعاً سحرانگیز بود. رنگ هایی که تابحال ندیده بودم در آسمان پدیدار شدند و آسمان آنچنان زیبا شده بود که نظیرش را تنها در فیلم های تخیلی می توان یافت.

پس از آن شب فرا رسید. آسمان کویر مشهور است به داشتن ستاره های بزرگ و در این کویر بخصوص ستاره ها دو چندان بزرگتر بودند. طوری که گویی می شد دست دراز کرد و آنها را چید. با تاریک شدن هوا، تمام کوه ها و تپه های اطراف با فانوس های متعدد نورپردازی و رقص بیابانی شروع شد.

آن شب برادر ملک عبدالله دوم (پادشاه اردن)، به همراه خانواده اش با هلیکوپتر به آن کمپ آمد و چند ساعت ماند. به همین علت، مراسم آن کمپ از سایر کمپ های وادی رام باشکوه تر برگزار شد.

خواننده ای آمده بود که آهنگ های عربی و غربی را به تناوب می خواند. از آنجا که ریتم آهنگ های عربی و ایرانی بسیار شبیه به هم هستند، می توانستم به راحتی با آنها کنار بیایم! دوستان عرب من متعجب بودند از اینکه چطور به این سرعت رقص عربی یاد گرفته ام!

پس از دو ساعت رقص، شام آوردند: غذایی بسیار شبیه به کباب کوبیده خودمان. من که سه ماه بود غذای ایرانی نخورده بودم، آنروز حسابی لذت بردم! بعد از شام دوباره رقص شروع شد و تا ۱۲ شب ادامه داشت.

۱۲ شب به سمت امان برگشتیم و پنج ساعت بعد مثل جنازه روی تخت هتل افتادم و تا عصر خوابیدم.

عمّان، شهر صورتی – ۲۰۰۶

عمّان (Amman) پایتخت اردن (که ما به اشتباه آنرا “امان” می نوسیم)، یکی از قدیمی ترین شهرهای دنیاست که از عصر حجر (۷۰۰۰ سال پیش از میلاد) تا بحال بطور دائم محل سکونت انسان ها بوده است.

“ربّت عمّون” (Rabbath Ammon) در سال ۱۲۰۰ پیش از میلاد سلسله عمّونیّه را پایه گذاری و نام عمّون را برای این پایتخت خود انتخاب کرد. این منطقه که بخشی از خاک مصر محسوب می شد به دست امپراطوری رم باستان فتح شد و قرن سوم پیش از میلاد فیلادلفیوس پادشاه رم، نام این شهر را به فیلادلفیا تغییر داد. پس از آن، شهر تحت فرمانروایی سلوکیان، ناباتین (عرب ها)، بیزانس، ساسانیان و عرب های مسلمان قرار گرفت. عرب ها نام شهر را مجدداً به عمّان تغییر دادند. برای مدتی طولانی این منطقه بخشی از امپراطوری بزرگ ترکان عثمانی بود و نهایتاً اوایل قرن بیستم اعلام استقلال نمود.

شهر روی هفت تپه (جبل) بنا شده و دارای هشت میدان (دوار) است. میدان اول تا هشتم از سمت شرق به غرب امتداد می یابند. بخش شرقی محله های قدیمی تر شهر محسوب می شوند که آثار تاریخی بسیاری در آن نواحی قرار دارند. هر چه به سمت غرب می رویم چهره شهر تغییر می کند و میدان هشتم منطقه ثروتمندان نشین شهر است. هتل های مجلل، خانه های ویلایی و زیبا، مراکز خرید مدرن و… در این منطقه به وفور دیده می شوند.

زنبق سیاه گلی است بسیار زیبا که بوی خوش آن از دور به مشام می رسد. قیمت هر شاخه از این گل چیزی است در حدود یک میلیون تومان. در مناطق غربی شهر بوی این گل تمام فضا را پر کرده؛ خانه های ویلایی بزرگی وجود دارند که صدها شاخه از این گل را در باغ خانه هایشان کاشته اند. اصلاً یکی از معیارهای پولدار بودن در این کشور تعداد زنبق های سیاه کاشته شده در حیاط منازل است.

یکی از موارد جالب توجه این شهر، یکسان بودن نمای تمام ساختمان هاست. تمام خانه ها و ساختمان ها نمای سفید رنگ دارند. هنگام غروب و زیر نور سرخ خورشید، تمام شهر به رنگ صورتی در می آید که تصاویری بسیار زیبا خلق می کند.

مناطق تفریحی و خرید شهر عبارتند از خیابان “گاردنز”، ناحیه “جبل الحسین” و “سویفیه”. رستوران ها، مراکز خرید و دفاتر خدماتی گردشگری بسیاری در این مناطق وجود دارند که انواع خوراکی ها و اجناس را عرضه می کنند. عربها کلاً به شیرینی می گویند “حلوا” و به شیرینی فروشی هم “حلویات”. یکی از خوشمزه ترین شیرینی های آنان هم “کنافه” نام دارد که شبیه هیچ یک از شیرینی های ما نیست!

غذاهایشان نسبتاً با مزاج ما ایرانی ها جور است، البته به هیچ وجه تنوع غذاهای ما را ندارند. یکی از معروف ترین و خوشمزه ترین غذاهایشان “شاورما” است که در تمام رستوران ها سرو می شود. (دو رستوران به نام شاورما در تهران افتتاح شده اند، یکی در شریعتی و دیگری سعادت آباد پایین تر از میدان کاج).

از دیگر موارد جالب شهر، حرکت ابرها در آسمان است. موقعیت جغرافیایی شهر به گونه ای است که بادهای مختلفی از جهات گوناگون می وزد. ابرها در لایه های مختلف قرار دارند و هر کدام به سویی می روند، آنهم با سرعتی بسیار زیاد؛ آنقدر سریع که گویی فیلم را روی دور تند می بینیم!

مراکز خرید (سوق یا مول) زیادی به سبک غربی در شهر وجود دارند که اغلب به فروش لباس و صنایع دستی می پردازند. اولین مرکز خریدی که رفتم، “مجدی مول” بود و فکر می کنم بیشترین موارد خرید را هم از همینجا داشته ام.

وسایل نقلیه عمومی هم در شهر به تعداد کافی وجود دارد. تاکسی ها با تاکسیمتر کار می کنند، قیمت اتوبوس و مینی بوس هم کاملاً مشخص است. نکته جالب اینکه در تمام مینی بوس ها یک نفر بعنوان کمک راننده هست که کارش اعلام نام ایستگاه، دریافت کرایه از مسافران و باز و بسته کردن در برای مسافران است. نکتۀ دیگر اینکه باید کرایه مینی بوس را همان ابتدا داد. چند ثانیه پس از نشستن، کمک راننده (که معمولاً پسرهای نوجوان هستند) سراغ آدم می آیند و کرایه را می گیرند.

محل شرکت iHorizons در ناحیه صویلح بود (شمال غرب، نزدیک میدان هفتم) و هتل هم در ناحیه “ضاحیه الرشید”. هر روز صبح حدود ۸ از هتل بیرون می آمدم و پس از طی قسمتی از مسیر بصورت پیاده، با مینی بوس تا نزدیک شرکت می رفتم، این مسیر حدود نیم ساعت طول می کشید.

تمام بانک های خارجی در عمّان شعبه دارند. من پس از یکماه در “البانک الاردن” حساب باز کردم. ساعت کار بانک ها هم هشت و نیم صبح است و داخلشان انقدر خلوت که اولین بار شک کردم که درست آمده باشم! من تنها مشتری داخل بانک بودم و همه کارمندان سعی می کردند به من کمک کنند تا کارهای افتتاح حساب را انجام دهم!

دو مجموعه بزرگ سینما در شهر هست که هر کدام چندین سالن دارند و فیلم های روز سینمای هالیوود را نمایش می دهند. سینما Century در میدان سوم قرار دارد و سینما Royale طبقه سوم هتل Radeon . هر فیلم خوبی که می آمد را تماشا می کردم، از جمله Mission Impossible 3، Omen، Firewall و V for Vendetta. فیلم “دزدان دریایی کارائیب ۲” هم قرار بود یک هفته بعد از تاریخ برگشت من به نمایش درآید و متاسفانه نتوانستم آنرا در سینما ببینم.

از جاذبه های گردشگری این شهر می توان از “معبد هرکول”، “قلعه ربّت امّون”، “کاخ بنی امیه”، “معبد بزرگ عمّآن”، “Roman Theater”، موزه “مردم شناسی”، موزه “باستان شناسی اردن” و مسجد “شاه حسین” نام برد که در بخش دیگری به آنها خواهم پرداخت.

 

جرش – آوریل ۲۰۰۶

Jerash شهری است واقع در ۴۸ کیلومتری شمال امان. این شهر یکی از بزرگترین و سالم ترین شهرهای دوران امپراطوری روم باستان خارج از ایتالیاست.

از استقلال اردن زمان زیادی نمی گذرد و این کشور در طول تاریخ همواره میان قدرت های بزرگ دست به دست شده: روم، یونان، ایران و ترک های عثمانی از کشورهایی بوده اند که صدها سال بر این کشور حکمفرمایی کرده اند و شهرها و ساختمان های آنرا مطابق با معماری خود بنا کرده اند.

کاوش های باستان شناسی نشان از سکونت ۶۵۰۰ ساله انسان (عصر نوسنگی) در این منطقه دارد. وجود آب کافی در تمامی فصول سال، وزش باد مناسب و زمین حاصلخیز از دلایل اهمیت یافتن این منطقه بوده است. نام این شهر در ابتدا Grashu بوده که پس از تصرف توسط امپراطوری روم به Gerasa تغییر یافت. در انجیل نیز از این شهر به اسم Gerasenes نام برده شده است.

اسکندر مقدونی در راه پیشرفت این شهر بسیار کوشید؛ سال ۶۳ پیش از میلاد Pompey (امپراطور روم) آنرا تصرف نمود و به آن رونق و شکوه بیشتری بخشید. در زمان وی این شهر یکی از هفت شهر مهم تجاری امپراطوری روم به حساب می آمده.

از سال ۶۱۴ تا ۶۳۴ پس از میلاد جرش بخشی از امپراطوری ایران بوده (ساسانیان) و در سال ۶۳۴ به دست مسلمانان عرب افتاده. از آغاز جنگ های صلیبی در قرن سیزدهم این شهر خالی از سکنه بوده و به تدریج زیر خروارها شن مدفون گشته است.

سال ۱۸۰۶ یک جهانگرد آلمانی بخشی از خرابه های شهر را از زیر خاک بیرون می کشد و پس از آن حفاری های باستان شناسی آغاز می گردد.

ساعت ۹ صبح با مینی بوس از میدان عبدلی امان به این شهر رفتم. مسیر به طرز حیرت انگیزی به جاده چالوس شباهت دارد، با همان پیچ ها و کوه ها و رستوران ها. حدود ساعت ده و نیم به جرش رسیدم. بلیت گرفتم (۵ دینار، حدود ۶۵۰۰ تومان) و وارد شدم.

این سایت با تمام سایت های باستانی دیگر متفاوت است. همه جا می رویم که یک کاخ یا معبد ببینیم، اما اینجا با یک شهر کامل طرف هستیم: خیابان ها، میادین، خانه ها، سالن های آمفی تئاتر، معابد، کاخ ها و دروازه ها.

اولین چیزی که می بینیم میدان بزرگ شهر یا Oval Plaza است. میدانی بسیار بزرگ و بیضی شکل با ستون های سنگی زیبایی که دور تا دور آن بنا شده اند. خیابان کاردو (Cardo) سمت راست قرار دارد که تماماً سنگفرش شده. مغازه ها و خانه های متعددی دو طرف این خیابان قرار دارند و جای ارابه ها و کالسکه ها هنوز هم بر سنگفرش خیابان قابل مشاهده است.

معبد آرتمیس، از بزرگترین معابد دنیا، در همین خیابان قرار دارد. معبدی عظیم با پله های ورودی بسیار زیاد. محوطه بزرگ معبد نشان از جمعیت زیاد شرکت کنندگان در مراسم مذهبی می دهد.

معبد زئوس هم در این شهر واقع شده، البته این معبد به بزرگی آرتمیس نیست و به آن خوبی هم سالم نمانده. دو آمفی تئاتر رو باز در این شهر وجود دارد که معماری آن ها در نوع خود بسیار شگفت انگیز است.

سمت دیگر شهر یک کلوزیوم بزرگ وجود دارد. کلوزیوم همان استادیوم های باستانی است برای مسابقات گلادیاتورها و نبردهای نمایشی، مشابه همان که در فیلم “گلادیاتور” دیده ایم.

اشخاص زیادی لباس های رومی و گلادیاتوری پوشیده بودند و در شهر راه می رفتند تا فضای باستانی شهر را برای توریست های فراوانی که به این شهر آمده بودند زنده کنند. برنامه مبارزه گلادیاتورها هم در کلوزیوم اجرا می شد که انواع مسابقات مختلف را به نمایش می گذاشتند.

تا ساعت ۱۵ در این شهر بودم و سپس برای ناهار به محوطه خارجی آمدم. در محوطه خارجی انواع رستوران ها و فروشگاه های صنایع دستی وجود داشت که می شد چندین ساعت وقت صرف دیدنشان کرد، البته قیمت ها نسبت به امان گرانتر بود.

حدود ساعت ۱۶ با مینی بوس به امان برگشتم. تا بحال هیچ سایتی با این عظمت ندیده بودم.

بندر عقبه – ژوئن ۲۰۰۶

بندر عقبه که از مهمترین بنادر تجاری منطقه است، در جنوبی ترین نقطۀ کشور اردن و در حاشیه دریای سرخ واقع شده. در تمامی طول سال دمای هوا در این شهر حدود ۲۵ درجۀ سانتیگراد است که همین امر آنرا به شهری گرانقیمت تبدیل کرده است. تمام ثروتمندان کشور اردن خانه هایی ویلایی در این شهر خریده اند و تعطیلات را آنجا می گذرانند.

تنها راه موجود برای رفتن به این بندر، جاده ای است به نام Kings Highway که تماما از میان بیابان می گذرد. دلیل نامگذاری این اسم آنست که حضرت سلیمان، حضرت موسی و حضرت داوود هر سه از طریق همین مسیر به عقبه آمده اند. در واقع، جاده را درست در مسیر حرکت آنها احداث نموده اند.

من از طریق یکی از دفاتر حمل و نقل مسافر – که مرکزشان در میدان عبدلی عمان است – بلیت اتوبوس تهیه کردم و ساعت هفت صبح به سمت عقبه حرکت کردیم.

از عمان تا عقبه حدود چهار ساعت راه است. در طول مسیر ایستگاه های بازرسی متعددی وجود دارد که داخل اتوبوس، هویت مسافران و حتی بار آنها را بررسی می کنند. هر مسافر حتما باید یک کارت شناسایی معتبر همراه داشته باشد تا اجازۀ ورود به بندر عقبه را پیدا کند. از آنجا که من برای سفری کاری به اردن رفته بودم، به غیر از کارت بیمۀ تامین اجتماعی کشور اردن، هیچ کارت شناسایی رسمی (مانند شناسنامه یا کارت ملی اردنی) در اختیار نداشتم و در هر مرحله با شانس زیادی که همراهم بود به مرحلۀ بعد می رسیدم تا نهایتا به عقبه رسیدیم.

بندر عقبه از زیباترین بنادر دنیاست. کنار ساحل که می ایستیم، روی خاک اردن قرار داریم، دریای سرخ در مقابلمان است، ساحل عربستان سمت چپ و ساحل مصر و اسرائیل در سمت راست کاملا پیداست. منظرۀ بسیار بدیعی است.

کنار ساحل دکه های بسیاری ساخته اند که انواع خوراکی ها و چای و قلیان می فروشند. یک نکتۀ جالب درباره قلیان های اردن (که به آن نارگیلا یا ارگیلا یا شیشا می گویند) این است که کافی است تنها یکبار پول قلیان را پرداخت کنیم (یک دینار، حدود ۱۳۰۰ تومان)؛ آن قلیان تا پایان روز در اختیار ماست و هر چند بار که بخواهیم آنرا برایمان راه می اندازند! در واقع یک دینار بابت اجارۀ یکروزۀ قلیان می پردازیم.

هتل های مجلل بسیار زیادی در ساحل دریا ساخته شده اند که اغلب مردم برای شنا کردن از ساحل آنها استفاده می کنند، البته باید مبلغ کمی را بعنوان ورودی پرداخت کرد.

دربارۀ دریای سرخ باید بگویم که این دریا واقعا سرخ است! آنهم به دلیل وجود سنگ های قرمز رنگ در بستر دریاست که باعث شده رنگ آب به سرخی بزند. در زمان غروب خورشید این سرخی به اوج خود می رسد و کاملا قرمز می شود. منظرۀ بسیار زیبایی است.

مراکز زیادی برای استفاده از انواع تفریحات و ورزش های دریایی هم وجود دارد که برخی از آنها داخل شهر و برخی در سواحل خارج از شهر احداث شده اند.

خود شهر هم بسیار زیبا بنا شده است. خیابان اصلی آن شبیه چهارباغ اصفهان است، با همان بولوار وسط و گل کاری های متعدد.

انواع فروشگاه های زنجیره ای آمریکایی و اروپایی در این شهر احداث شده اند و از آنجا که در این شهر بابت خرید مالیات پرداخت نمی شود، بسیاری از اردنی ها برای خرید عمدۀ لوازم صوتی و تصویری، دوربین، موبایل و … به این بندر می آیند. البته اگر موفق شوند آنها را چشم آنهمه ایستگاه بازرسی جاده پنهان کنند!

من بعد از شنا، ناهار را در مک دونالد خوردم و پس از گشتن در بازار سنتی شهر، ساعت ۷ عصر به ایستگاه اتوبوس رفتم که به عمان برگردم. حدود ۱۱ شب به عمان رسیدیم.

عجلون، قلعۀ صلاح الدین ایوبی – ژوئن ۲۰۰۶

شهر عجلون (Ajloun) شمال اردن و به فاصلۀ ۷۳ کیلومتری از شهر امان واقع شده است. مینی بوس ساعت ۹ صبح از میدان عبدلی به سمت این شهر حرکت کرد و حدود ۱۱ صبح به عجلون رسیدیم. دو طرف جاده پر بود از باغ های زیتون و تپه های سرسبز که در کشوری عربی و بیابانی کمتر دیده می شود.

شهر عجلون به خودی خود چیز خاصی ندارد اما یکی از مهمترین جاذبه های توریستی اردن – قلعۀ صلاح الدین ایوبی – روی تپه ای مشرف به این شهر بنا شده است. این قلعه بین سالهای ۱۱۸۴ تا ۱۱۸۵ میلادی توسط برادرزادۀ صلاح الدین ایوبی – از فرماندهان بزرگ ارتش مسلمانان در جنگ های صلیبی – ساخته شد و سالها مورد استفاده قرار گرفته است.

این قلعه روی بلندترین تپه ساخته شده و موقعیت آن به گونه ای است که تا فواصل بسیار دور اطراف آن به خوبی دیده می شود: سمت غرب بحرالمیت، ساحل رود اردن، درۀ اردن و دریای گالیله.

به خاطر همین موقعیت مناسب بود که مسیحیان هیچگاه موفق به فتح آن نشدند و این قلعه در تمام سالهای جنگ های صلیبی به عنوان قلعه ای شکست ناپذیر باقی ماند.

از داخل شهر به وسیلۀ تاکسی به قلعه رسیدم. روی اینترنت خوانده بودم که ورود به قلعه رایگان است اما ظاهرا آن اطلاعات به روز نبود، چون از تمام بازدیدکنندگان ۵ دینار (حدود ۶۵۰۰ تومان) ورودی دریافت می کردند.

دور تا دور قلعه خندقی عریض و بسیار عمیق حفر شده بود که مطمئنا در آن زمان پر از آب بوده است که رسیدن به قلعه را غیرممکن می کرد. ورود به قلعه از طریق یک پل چوبی صورت می گرفت. داخل قلعه را به زیبایی نورپردازی کرده بودند. داخل قلعه تشکیل شده است از سالن های بزرگ، راهروهای عریض، راه پله های سنگی (برای رسیدن به طبقات بالاتر) و یک موزۀ کوچک از اشیاء بدست آمده در شهر عجلون.

از طریق پله های سنگی به طبقۀ سوم و به برج دیده بانی قلعه رفتم. عجب منظره ای! وسعت دید نامحدود و فاصلۀ دید تنها به قدرت چشم انسان بستگی دارد. از بالای برج بحرالمیت به خوبی دیده می شد.

دور تا دور قلعه پنجره های کوچکی قرار داشت که برای پرتاب تیر مورد استفاده قرار می گرفت. بخشی از سقف فرو ریخته بود که در حال بازسازی آن بودند اما در مجموع ساختمان قلعه (که نمایانگر معماری اسلامی است) سالم مانده است.

هنگام خروج از قلعه تابلویی دیدم که نشان می داد آرامگاه خضر پیامبر در همان حوالی است. پیاده به سمت آن حرکت کردم ولی با دیدن تابلوی بعدی از رفتن به آنجا پشیمان شدم: ۷ کیلومتر، آنهم پیاده روی روی تپه ای خاکی ساعت ۳ بعد از ظهر!

پیاده به عجلون برگشتم و با مینی بوس به امان.

 

عمان – روز آخر (ژوئن ۲۰۰۶)

مسافرت من به اردن یک سفر کاری بود و طبق زمانبندی پروژه قاعدتا می بایست اول جولای به ایران برمی گشتم. ماه های اول بدون مشکل خاصی سپری شده بود اما هر چه به این تاریخ نزدیکتر می شدیم دلتنگی و بی قراری من هم بیشتر می شد. این بی قراری ها تا آنجا پیش رفت که هفته های آخر به ثانیه شماری افتاده بودم و دوست داشتم هر چه زودتر این مدت هم بگذرد و به ایران برگردم.

همیشه دوست داشتم شخصا احساس دوری از پدر و مادر و دوستان و بستگان را تجربه کنم. همیشه دلم می خواست احساس زندگی در کشوری بیگانه را از نزدیک لمس کنم. شاید تنها کسانی که شخصا و از نزدیک این حس را تجربه کرده باشند متوجه حرفهایم بشوند.

هفته های اول، برای مدتی جاذبه های کشور و شهر جدید انسان را مجذوب خود می کند. وارد دنیایی شده ایم که پیش از آن هیچ ایده ای نسبت به آن نداشته ایم. خیابان ها، خانه ها، فروشگاه ها، رنگ ها و نورها بسیار فریبنده هستند. اما پس از مدتی – بسته به کشور، این مدت می تواند از چند هفته تا نهایتا چند ماه متغیر باشد – تمام این جاذبه ها به موضوعی عادی تبدیل می شوند. آنگاه است که متوجه می شویم دلمان برای کسانی و چیزهایی تنگ شده که هیچوقت فکرش را هم نمی کردیم.

ناخودآگاه شروع می کنیم به معادل سازی برای دوستانی که در ایران داشته ایم. ممکن است یک فرد اسپانیایی را با یکی از دوستان صمیمی خود معادل قرار دهیم. کافی است شخصیت آنها اندکی مشابه باشد تا این معادل سازی صورت پذیرد. این موضوع کمی از دلتنگی ها می کاهد اما برای بعضی اشخاص از جمله پدر و مادر نمی توان هیچ معادلی پیدا کرد.

از دو هفته پیش از پرواز برگشت، چمدان هایم را آماده کرده بودم! چیزهای غیرضروری را در یک چمدان چیده و بی صبرانه منتظر بودم تا روز آخر، باقی وسایل را نیز در چمدان دوم قرار دهم.

چندین ماه بود که دور از همۀ دوستان و آشنایان و کسانی که دوستشان داشتم زندگی کرده بودم. هیچوقت فکر نمی کردم زمانی برسد که چهارشنبه سوری، روز اول عید و سیزده به در را در دفتر کار سپری کنم…

بالاخره روز آخر فرا رسید. پرواز ساعت چهار بعد از ظهر بود و من از هیجان از ساعت پنج صبح بیدار شده بودم. شروع کردم به جمع کردن وسایل باقی مانده. هر کدام از این وسایل خاطره ای را با خود به همراه داشتند:

قلیان عربی بزرگی که همان اوایل از یک مغازۀ قلیان فروشی در مرکز شهر (وسط البلد) خریده بودم و با هزار بدبختی آنرا پنهانی وارد هتل کرده بودم! قلیانی که رفیق سه شنبه های من بود در حین تماشای سریال Taken!

جایزه ای که در پایان پروژه بعنوان بهترین کارآیی (Best Distinguished Performance Award) از شرکت گرفته بودم و برایم بسیار باارزش بود.

سوغاتی های مختلفی که برای اطرافیان خریده بودم و بعضی از آنها را ماه ها در کمد نگاه داشته بودم. فهرستی داشتم از اشخاص و سوغاتی هایی که برایشان گرفته بودم، تا مبادا کسی از قلم نیفتاده باشد. انگار خودم را موظف می دانستم به همه ثابت کنم که به یادشان بوده ام.

صبحانه خوردم و سعی کردم خودم را با تماشای تلویزیون سرگرم کنم. چندین کانال ماهواره ای از تلویزیون هتل پخش می شد که اغلب آنها کانال های عربی بودند بعلاوۀ بی بی سی و چند کانال اسرائیلی و البته کانال شبخیز! نمی توانستم در اتاق بمانم. بیرون رفتم و کمی در فروشگاه پایین هتل قدم زدم. چند قلم جنس غیرضروری خریدم تا یکی دو اسکناس درشت را خرد کنم.

بالاخره ساعت یازده شد. دیگر طاقت نداشتم. چمدان ها را برداشتم و رفتم پایین. کلید را به رسپشن تحویل دادم. برای آخرین بار به هتلی که چند ماه در آن اقامت داشتم نگاه کردم. به مغازه های اطراف که از هر کدام خاطرات بسیاری وجود داشت.

جلوی اولین تاکسی را گرفتم… “انا ارید الذهاب الی المطار”

نویسنده: حسام دهقانی

6 thoughts on “اردن(عمان، عجلون، پترا، بندر عقبه)-۲۰۰۶

  1. مریم says:

    سلام من برای تحقیقاتم که سایتهای گردشگری اردن بود از گزارش شما استفاده کردم . اطلاعاتتون خوب بود .موفق باشید

  2. www.irantourism.rozblog.com says:

    با سلام خدمت شما دوست عزیز
    وبلاگ خوب و پرباری دارید و از مطالبتون لذت بردم.
    ما یک وبلاگ تخصصی در خصوص گردشگری ایران را داریم خوشحال می شویم که به ما سری بزنید و نظر بذارید.
    با تشکر

  3. mik says:

    با سلام من می خواستم ببینم چطوری میشه به اردن رفت ولی بدون دعوت نامه؟ممنون میشم اگر هر چه زودتر جوابمو بدید.

Comments are closed.