هندوستان: بمبئی-۲۰۰۷

سلام!
اول بگم که یه سری از داستانهایی که اینجا مینویسم ممکنه برای بعضی ها قبلاً تعریف کرده باشم و تکراری باشه. ولی بیشتر عکسها جدیده و سعی کردم که قبلاً ایمیل نکرده باشم. در ضمن این عکسها همش کار من نیست و نصفیشون رو از دوستام یا آلبومهای عکسهای بمبئی برداشتم بقیه شون هم با دوربین و موبایل از توی ماشین و توی راه شرکت گرفته شده! برای توضیح بعضی چیزا سعی میکنم کمتر بنویسم و بیشتر عکس بگنجونم!

مساحت هند حدوداً ۲ برابر ایرانه ولی جمعیتش حدود ۱/۱ میلیارد نفره و با این نرخ رشد، به زودی از چین هم جلو میزنن. یه دوست هندیم میگفت ما هر سال یه استرالیا تولید میکنیم! (حدود ۲۱ میلیون نفر در سال!) بهش گفتم شما هم باید این قانون هر خانواده یک بچه چینی ها رو اجرا کنین، گفت مشکلش اینه که هر حزب یا سیاستمداری که همچین حرفی بزنه انگار خودکشی سیاسی کرده. دیگه کسی بهش رای نمیده!
هند خیلی سرزمین متفاوتیه و کلی چیزای عجیب و غریب داره که هنوز خیلی هاشو ندیدم ولی یکی از اولین چیزایی که با شنیدن اسم هند به ذهن میاد فقر شدیده. بمبئی حدودای ۱۸ میلیون نفر جمعیت داره و یکی از بزرگترین (و یا شاید بزرگترین) حلبی آباد دنیا توی بمبئی یه. هر روز هزاران نفر از دهات و شهرهای کوچیک به جمعیت مهاجرین و خیابون خوابهای بمبئی اضافه میشن.


هیچ جای دنیا اختلاف طبقاتی به این شدت نمیبینین. درست کنار خونه ما، میتونین فِراری و پورشه کنار خیابون پارک شده ببینین و ده متر اونطرفتر چندین خانواده توی پیاده رو و جوی آب زندگی میکنن.

از این صحنه ها خیلی زیاده و هر روز باهاشون برخورد میکنین. چند روز که بگذره عادت میکنین…

کنار تنها اتوبان معروف بمبئی توی مسیر هر روزه من به سر کار:

توی خیلی از خیابونها پیاده رو رو با یه سری حلبی پوشوندن و به خونه تبدیل کرده ان. برای همین موقع رانندگی یا وقتایی که توی ترافیک کشنده بمبئی گیر میکنین گاهی وقتها صحنه های عجیب و غم انگیزی میبینین:

از خانواده هایی که کنار خیابون ظرف و لباس میشورن…

تا آدمهایی که بی توجه به صدای بوق ماشینها دارن دوش میگیرن!

تا خانوم خونه که داره جلوی در خونه شو جارو میکنه:

(بعضی از این عکسها رو خودم روم نشد عکس بگیرم، از آلبومهای عکس بقیه برداشتم).


و صحنه معروف لباسهای روی بند رخت:

همه این صحنه ها و کلی صحنه های ادرار کردن و … (که دیگه روم نمیشد عکس بگیرم) کنار خیابون و خیلی وقتها در فاصله ۱ متری از ماشین اتفاق می افته و کسی هم معمولاً توجه نمیکنه.
با این همه اختلاف طبقاتی شدید، هیچ وقت نمیبینین که گدائه به پولداره حسادت کنه یا اذیتش کنه یا اگه با ماشین گرانقیمت تون برین جنوب شهر، هیچ وقت نمیبینین که با کلید روش خط بندازن. زندگی خودشونو میکنن کاری هم به کار شما ندارن!
یه دلیل مهمش هم باور جالبیه که به تناسخ (Reincarnation) دارن. نمیدونم کدوم آخوند انگلیسی ای همچین کلاهی سرشون گذاشته، ولی وقتی فکرشو میکنم میبینم که هیچ جور دیگه ای نمیشد همچین جامعه پیچیده ای رو کنترل کرد… اینا اعتقاد دارن که اگه تو این زندگی فلاکت بارشون به کسی آزاری نرسونن توی زندگی بعدی پولدار و خوشگل به دنیا میان. ولی اگه گناه کنن تو زندگی بعدی چلاق یا فقیر و مریض و یا شاید هم به شکل سگ و گربه به دنیا برگردن… smart… huh ؟؟
سگ! یه چیز جالب دیگه اینه که همه جا سگ میبینین. خیلی از همین گداها سگ دارن که کنار خیابون و باهاشون زندگی میکنه.

هر خارجی که میاد هند و بخواد مدت زیادی بمونه و یا کار کنه باید ظرف دو هفته بره و توی اداره immigration اسمشو ثبت کنه. جاش هم خیلی دور و اون سر شهره. توی راه که میرفتیم از جاهایی رد شدیم که تو مسیر هر روزه از خونه به سر کار گذارم به همچین جاهایی نمی افته. توی راه دیدم شاید بیشتر از صد نفر، گدا ژنده پوش، کثیف با لباسهای کثیف و پاره توی یه محوطه باز صف کشیدن و هر کدوم یه ظرف مقوایی یه بار مصرف دستشونه و سر صف یه دیگ بزرگ هست و دارن بهشون غذا میدن. غذا رو خیلی وقتها بنگاههای غیردولتی و یا سازمانهای بشر دوستانه و… فراهم میکنن و خیلی از اینها با همین یک وعده غذا در روز زنده ان و بقیه روز رو کنار ساحل، یا جوی آب یا تو زباله ها سر میکنن. تابستون که فصل پربارون و گرمای شدید شروع میشه روزانه دهها نفرشون از گرما و تشنگی و ضعف میمیرن.

هنوز تابستون هند رو نگذروندم و اینو خودم ندیدم ولی یکی از دوستای ایرانیم اینجا کنار خیابون دیده بود آدمی رو که از گرما تلف شده و مگس نشسته روش…
یکی دیگه از چیزای عجیب بمبئی رانندگی و ترافیکشه… اگه از رانندگی و ترافیک تهران ناراحتین حتماً یه سری به بمبئی بزنین، وقتی برگشتین تهران با لذت رانندگی خواهید کرد! البته نسبت به چند سال پیش خیلی وضع خیابونهاشون بهتر شده (همراه با بقیه پیشرفتهای اقتصادیشون که حالا بعداً بهش میرسیم.). ولی هنوز هم توی این شهر ۱۸ میلیون نفری یکی دوتا اتوبان هست و بقیه اش همش خیابونهای تنگ و درب و داغون و شلوغه. یکی از وسایل رایج حمل و نقل معروف auto rickshaw هست:

این ریگشا ها همه جا هستن و هیچ قانونی رو هم رعایت نمیکنن. جنگلِ کامل! البته توی مناطق مرکزی شهر راهشون نمیدن. منطقه downtown بمبئی بیشتر رنگ و بوی دوران استعماری رو داره و خیابونهای پهن و قشنگتر و ساختمونهای قدیمی با سبک معماری انگلیسی زیاد دیده میشه. ریگشاها ارزون و سریعن و تو ترافیک معمولاً گیر نمیکنن ولی سوارشون شدن خیلی دل و جرات میخواد. راننده ریگشا معمولا شبها تو همون ریگشا میخوابه و زندگی میکنه…
اگه تاکسی بخواین با همچین چیزی مواجه میشین که امن تر و گرونتره ولی معمولاً توش بقدری بوی گند میده که اگه تازه وارد نفس تنگی میگیرین! من خودم ریگشا رو ترجیح میدم…


حتی برای کسانی که رانندگی تاکسیهای تهران رو میتونن تحمل کنن، رانندگی اینجا کاملاً ترسناکه! هر لحظه از یه طرف یکی بوق زنان میاد به سرعت به سمتتون و با خودتون میگین: خورد!!! بعد ۵ سانتیمتر مونده بهتون متوقف میشه!!
عجیب ترین نکته ای که تو رانندگی اینجا میبینین بـــــــــــوق زدن هاشونه !!!!! به قول معروف : یه چیزی میگم یه چیزی میشنوین!
همه همیشه دارن بوق میزنن. بوقهای گوشخراش و طووووووووولانی!
توی بقیه جاهای دنیا بوق ممتد و طولانی تر از یک ثانیه یه جورایی فحش و توهینه. اگه توی تهران با بوق طولانی رانندگی کنین احتمالاً هر روز کارتون به کلانتری یا بیمارستان و کتک کاری و .. میکشه! ولی اینجا هر ماشینی میخواد از یکی دیگه یا از این ریگشاها سبقت بگیره از چند متری یارو دستشو میذاره رو بوق تا وقتی که کاملاً از کنارش رد بشه… بعد نیم ثانیه سکوت و دوباره ماشین بعدی!! دیوونه کننده است!
کار به جایی رسیده که یه بار توی یه جاده جنگلی توی شرق هند (کنار خلیج بنگال) داشتم با راننده میرفتم و دیدم هیچ ماشین دیگه ای تو جاده نیست (گاهی یه میمون از درخت میپرید پایین از جاده رد میشد!) و دیدم یارو همینجوری بیخود بوق میزنه! اونجا بود که فهمیدم این مرض بوق زدن درمون نداره!
جالب اینه که خودشون اصلاً اذیت نمیشن و تشویق هم میکنن که: لطفاً بوق بزنید! پشت خیلی از ماشینها این جمله معروف رو میشه دید:

منظورشون اول این بوده که بگن HORN PLEASE و سمت چپ و راست ماشین این دو کلمه رو مینوشتن.، بعد کم کم یه OK هم به وسطش اضافه شده و به این جمله معروف تبدیل شده !

حالا تازه بمبئی از شیک ترین و پیشرفته ترین جاهای هنده…توی شهرهای کوچیک اوضاع خیلی بدتره. البته هنوز هم بیشتر شهرهای هند رو وقتی با ماشین بهشون نزدیک میشین اول بوی شهر رو حس میکنین بعد خود شهر رو میبینین. بدترین لحظه وقتیه که هواپیما تو فرودگاه بمبئی فرود میاد و درها رو باز میکنن و بوی معروف میخوره زیر دماغتون!!! (البته بعد از چند دقیقه عادت میکنین دیگه خوب میشه…!)
فوق العاده ترین داستان (که قبلاً تعریف کرده ام) وقتیه که توی خیابون تصادف میشه!! اینجا رسمه که وقتی میزنن به هم پیاده میشن با هم کتک کاری! و اگه یه طرف تصادف ماشین یه آدم پولدار باشه و طرف دیگه یه آدم گدای فقیر، مردم عادی که اون دور و بر هستن میان کمک پولداره و فقیره رو کتک میزنن!!!!! که بعدش از پولداره یه پولی بگیرن!
و توی هند همیشه و در همه جا موج آدم میبینین… اصطلاح visibility تو هند معروفه! تو هیچ خیابون یا پیاده روی بمبئی میدون دید بیشتر از چند متر نیست…هر جایی رو نگاه میگنین پر آدمه. توی اتاقک سرایداری ساختمون ما هر بار که رد میشم ۱۰-۱۵ نفردارن میلولن توی هم!!
توی کل هند شاید صدها زبون مختلف وجود داشته باشه و همشون هم کاملاً با هم فرق دارن. بمبئی توی ایالت “ماهاراشترا” هست و زبونشون و خطشون تقریباً زبون رسمی کشوره. نکته جالب اینه که کلی کلمات مشترک با فارسی دارن… فکر میکنم از فارسی وارد هندی شده باشه.. ولی در بعضی موارد مطمئن هم نیستم. مثلاً عدد هاشون: ” یک – دو – تین – چهار – پنج – چِه – سَت – اَت – نه – ده – بیست – صد – دویست – …”
و کلماتی مثل گرم – هوا – دنیا – زندگی – دیوار – تنها – همسایه … و خیلی چیزای دیگه.
یه چیز با مزه اینه که کلمه انگلیسی car در حقیقیت از “گاری” اومده و اینجا به ماشین میگن گاری!

هر روز که از سر کار برمیگردین از راننده تون میپرسین ماشین کجاست؟ به هندی میشه : “گاری کی داره ؟! ”
یا جمله های با مزه دیگه:
اینجا کجاست – ایدِر کی داره؟!
ماشین نیست! – گاری نِهی هه !
ماشین هست! – گاری آها هه !
مشکلی نیست! – مشگل نِهی ! ( یا: تکلیف نِهی!)

نکته با مزه دیگه هم این حالت معروفیه که هندیها موقع حرف زدن سرشونو تکون میدن… گمونم ژنتیکه و درمون نداره!!! چون همشون موقع حرف زدن گردنشون رو در دو محور قِر میدن. کاملاً چپ و راست نیست، کاملاً جلو عقب هم نیست.. یه حرکت ترکیبیه!!

همه هندی ها (۹۹%) دو تا چیز رو میپرستن: هنرپیشه های بالیوود – کریکت. !
هنرپیشه های هالیوود مثل خدا روی زمین زندگی میکنن. شیک ترین خونه ها و اشرافی ترین زندگی ها رو دارن و مردم عاشقشونن! یارو توی جوی آب زندگی میکنه و اونورخیابون خونه یکی از هنرپیشه های بالیووده که مثل قصر میمونه و پر از نگهبان و راننده و خَدم و حَشم هست… ولی گداهه با همه وجودش ذوق میکنه وقتی درباز میشه و ماشین آیشواریا از در پارکینگ میاد بیرون!!
امروز با راننده از جلوی خونه یکی از هنرپیشه های بالیوود رد شدیم به اسم “سلمان خان” که گویا خیلی معروفه! اون سمت خیابون جمعیتی حدود ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ نفر جمع شده بودن… کنار جدول خیابون نشسته بودن یا داشتن با هم حرف میزدن… راننده بهم گفت اینا منتظرن چون یکشنبه ها عصر گاهی وقتها سلمان خان میاد پشت پنجره و براشون یه دقیقه دست تکون میده !! و گفت یکساعت دیگه از اینجا نمیشه رد شد اینقدر شلوغ میشه….!
هر چقدر فیلمهای هندی رو نگاه میکنین میبینین که چقدر مزخرف و سطحی هستن… ولی این فیلمها اینجا خیلی تاثیر مثبت داره و به همین دلیل هم محبوب و موفقن… توی جامعه ای که فقر زیاده و امید به آینده کمه، تاثیرشو توی همه چیز میبینین… دلیلش اینه که توی این همه فقر و بدبختی دیدن هنرپیشه های معروف و داستانهای عاشقانه هندی حداقل یه ۲-۳ ساعتی مردم رو از زندگی دردناک روزمره میبره توی یه دنیای رویایی… یعنی مردم نمیخوان فیلمهای تلخ یا هنری یا film noir ببینن! فقط میخوان هنرپیشه های زیبا و ثروتمند هندی رو ببینن که توی فیلمهای عشقی بازی میکنن. ماه پیش که آیشواریا (معروفترین و زیباترین هنرپیشه زن هند) با آبیشک باچام (که اون هم بت همه دخترای هندیه!) ازدواج کرد دهها هزار نفر پای پیاده و با بدبختی از چهارگوشه هند خودشونو رسوندن بمبئی…!
دومین عشق بزرگ همه هندی ها هم “کریکت” هست! روزایی که مسابقه کریکت هست همه جا کار تق و لقه و همه پای تلویزیون هستن! همه، حتی کارگرای خسته ساختمون هم تا وقت ناهار و استراحتشون میرسه میبینین که چوب و تخته شونو هوا کردن و دارن کریکت بازی میکنن. ما که هر چی سعی کردیم سر در بیاریم و خوشمون بیاد نشد! مسابقه کریکت معمولا یه صبح تا عصر طول میکشه…! یک سری هم test match دارن که گاه ۴-۵ روز طول میکشه! وسطش میرن خونه میخوابن و فردا صبح برمیگردن!!! واسه همین همیشه به هر حال حداقل یه مسابقه کریکتی یه جایی در حال برگزاریه!!!

چیزای بد و فقرشونو گفتم باید از چیزای خوب و جنبه دیگه زندگی هم بگم… رشد اقتصادی بالای هند در طول این ۱۰ سال اخیر میلیونها نفر رو از فقر بیرون آورده و الان یک طبقه متوسط توی جامعه وجود داره که هر روز دارن پیشرفت میکنن و وضعشون بهتر میشه. توی محله های خوب بمبئی گرونترین رستورانها و شیکترین هتلها و کلوپها رو میتونینین ببینین. مهمونی های خصوصی توی شیکترین کلوپها که دخترها با شیکترین جواهرات و لباسهای گرون با دوست پسرهاشون میان و راننده بیرون توی ماشین منتظرشون میمونه…
تا چند سال پیش تقریباً همه مردم با قطارهای درب و داغون مسافرت میکردن ولی این چند سال اخیر خطوط هواپیمایی خصوصی و ارزان داخلی هر روز دارن رشد میکنن و بلیطهای اینترنتی (e-ticket) کاملاً رایجه. کینگ فیشر مارک معروفترین آبجوی هنده که خط هوایی هم به همین نام داره!

چند روز پیش رفتم برای عضویت توی یه باشگاه ورزشی که استخر و سونا و gym داشته باشه… هتلهای سوپرلوکس و گرون مثل Grand Hyatt و یا JW Marriot قیمتهاشون حدود ۲۵۰۰ دلار در سال بود (!) ( میلیونها نفر توی همین قسمت دنیا با کمتر از روزی ۱ دلار زنده هستن…) خلاصه دیدم برای من که ممکنه چند ماه اینجا نباشم یا روی دریا باشم صرف نداره ۲۵۰۰ دلار بدم و ۱۰ بار تا آخر سال برم باشگاه! رفتم و نزدیک خونه راننده مون یه باشگاه خصوصی کوچیک و نسبتاً تمیز بهم نشون داد و گفت برو اینجا رو بپرس… رفتم تو بعد از کلی معطلی خانومه مسوؤلش بهم گفت که نمیتونی به هیچ قیمتی اینجا عضو بشی…! وقتی گفتم یعنی چی، یه آقای دیگه ای که اونجا بود بهم گفت که اینجا یه باشگاه خیلی خصوصی و exclusive و خاصه ! مردم تا ۱۵ سال توی صف میمونن تا بهشون اجازه عضویت داده بشه !!!! گفتم: مبارکتون باشه ما نخواستیم!!
دلیل اصلیش اینه که تقاضا برای اینجور جاهای خصوصی و با کلاس خیلی بالاست و جمعیت خیلی زیاده و اون قشر پولدار هر روز داره رشد میکنه…
اوایل که اومده بودم اینجا انتخابات بود… احزاب و مردم خیلی این چیزا رو جدی میگیرن. آمریکایی ها مرتب هند رو “پر جمعیت ترین دموکراسی دنیا” خطاب میکنن، که البته یه مقدار زیادی برای دهن کجی به چینه…ولی زیاد هم بی ربط نیست…هند به قدری بزرگ و پر جمعیت و متنوعه که هیچ طبقه یا گروه یا نژاد خاصی نمیتونه به بقیه حکومت کنه… اقوام مختلف، زبون و مذاهب و رسوم متنوع… نتیجه اش اینه که جامعه شون کاملاً برای دموکراسی و حکومت احزاب و دولتهای ائتلافی آماده است.
از روز قبل از انتخابات توی همه شهر فروش مشروب ممنوع بود تا پایان شمارش آرا. و نکته جالب این بود که بعد از رای دادن جمعیت زیادی جلوی حوزه های رای گیری میخوابن و میمونن تا شمارش آرا تموم شه و نتیجه معلوم بشه !! (به نوعی مراقبن که رای شون بعداً توی مسجد محل عوض نشه…)

بیشتر جمعیت هند رو هندوها تشکیل میدن ولی جمعیت مسیحی ها و مسلمونها هم زیاده. توی خیلی ایالتها و شهرهای هند مشروبات الکلی ممنوعه و توی بعضی شهرها (مثل همین بمبئی) هم توی بعضی خیابونها شورای محل تصمیم میگیره که فروش مشروب رو ممنوع یا مجاز کنه.
ماه پیش رفتم ایالت گُجرات ، شهر “پوربندر” که محل تولد مهاتما گاندی بوده. برای خودم خیلی جالب بود ولی در کمال تعجب دیدم این هندی هایی که همراهم بودن (همکارام) خیلیهاشون شروع کردن به گاندی فحش دادن…برام خیلی عجیب بود و بهشون گفتم که توی ایران و خیلی جاهای دیگه دنیا به گاندی و نهضت مقاومت منفی و مسالمت آمیزش و طریقه زندگیش خیلی احترام میذاریم و به نظر ما گاندی قهرمان هند بوده…
ولی خیلی از اینها میگن که اگه گاندی بیخود کوتاه نیومده بود و هی به عدم خشونت تاکید نکرده بود انگلیسی ها خیلی زودتر از این حرفها از هند رفته بودن… البته به نظرم حرفشون چرند بود ولی جالب بود که ببینم از نظر اینا گاندی اون قهرمانی که ما میشناسیم نیست… برای خیلی ها گاندی فقط یه عکس روی اسکناسه…
یه همکار سیک داریم (از اینها که عمامه هندی میبندن سرشون)… اخیرا فهمیدم که اینو با حقوق بسیار خوب فرستاده بودن یمن کار کنه، ولی سیکها مثل حزب اللهی های خودمون تراشیدن ریش رو حرام میدونن. توی یمن که بوده شرکت نفتی اصلی که اینا براش کار میکردن بهشون میگه که باید با ریش تراشیده بیاین سر چاه نفت. (این قانون خیلی جاهای دنیا هست ودلیلش هم اینه که ریش باعث میشه ماسک اکسیژن موقع نشت گازهای کشنده صورت رو کاملاً seal نمیکنه و میتونه مرگبار باشه…) این پسره هم بهشون گفته من نمیتونم ریشمو بتراشم و منو برگردونین هند با همون حقوق کم و شرایط بد…
با وجود اینکه فکر میکنم دیوونه است براش احترام قائل شدم….!

ولی از همه چیز جالب تر غذا خوردن ایناست…!
هندی ها (به جز مسلمونها و مسیحیها) اکثرشون vegetarian هستن..و گوشت نمیخورن. توی دینشون حرامه… گوشت گاو که بطور کامل ممنوعه و چون اینا گاو رو مقدس میدونن توی هند غیرممکنه استیک و گوشت قرمز گیرتون بیاد…! مگر رستورانهای گرون خارجی و یا هتلها که تازه اونجاها هم گوشت بوفالو رو به اسم beef بهتون میدن. اولین روزی که دیدم توی مکدونالد فقط ساندویچ مرغ و ماهی و سبزیجات هست باورم نمیشد!
یا مثلاً فکر میکردم شوخی میکنن وقتی میگن تو هند گاو تو خیابون راه میره… ولی دقیقاً درسته. هندی ها میلیاردها خدا دارن و اعتقاد دارن که همه اونها همزمان در وجود گاو مستتر و حاضرن…! توی ترافیک میبینین که دو تا گاو نشستن کنار خیابون یا دارن قاطی ماشینها و آدمها و سگها و … راه میرن و کسی هم کاری بهشون نداره…

همه رستورانهای اینجا به دو دسته تقسیم میشن (یا دو جور منوی غذا دارن)… به قول خودشون veg , non-veg هر جایی برین غذا بخوریم اولین سوال اینه که شما veg هستین یا non-veg ؟ خیلی رستورانها هم کلاً فقط غذای سبزیجات میفروشن…
خیلی هاشون حاضر نیستن قبول کنن که آدم وقتی همه عمرش با نخود لوبیا بزرگ بشه از نظر بدنی و سلامتی ضعیف خواهد بود، ولی بعضی ها هم قبول دارن که دلیل اینکه اینقدر کوچیک و لاغر و نحیفن رژیم غذایی شون هم هست…اینجا خیلی ها گرسنه ان و خیلی های دیگه سیرمیشن ولی غذاشون نون چرب و لوبیا و ترشی و برنج و نخود و این چیزاست… (و اغلب با دست غذا میخورن…! اون انگشتهای قهوه ای و ناخنهای زشت رو توی پلو و خورشت لوبیای چرب تصور کنید…!!) یک سری هم هستن که هر گیاهی که زیر زمین به عمل اومده باشه رو هم نمیخورن… مثلاً سیب زمینی یا هویج چون زیر خاک به عمل میاد حرومه!
خیلی هاشون هم بو میدن…. وااااای ! بوشون غیر قابل تحمله… یک سری رسماً به خاطر حمام نرفتن بو میدن ولی خیلی ها هم هستن که میبینین هر روز دوش میگیرن و کلی اسپری میزنن و .. ولی بازم بو میدن.. نمیدونم ژنتیکه یا مال غذاست…
و یه چیز دیگه هم اینه که همشون عقده سفید شدن دارن… ۹۵% آگهی های تلویزیون و تبلیغات خیابون مال شامپو و کِرم پوسته که مثلاً پوستتون سفید تر میشه و موهاتون اِل میشه و بِل میشه…
یکی از چیزای جالب دیگه، قطارهای معروفشونه که به طرز جالبی توی دهات و جاهای دور افتاده هند رو به هم وصل میکنن. ولی انصافاً از نظر یک سری زیر ساخت ها مثل جاده، ریل قطار، تلفن و سد سازی و آبیاری خیلی کار کرده ان و جای تحسین داره…
قطارهای درون شهری یکی از مهمترین وسایل حمل و نقل میلیونها نفر توی شهرهای بزرگن… قطار ها توی هند سالی ۵ میلیارد مسافر رو جابجا میکنن!!

قطارها همیشه دو برابر ظرفیت مسافر دارن و سوار و پیاده شدن ازشون هم کار هر کسی نیست… کلی تخصص و تمرین میخواد!!!
یکی از پدیده های فوق العاده عجیب توی هند سیستم توزیع غذاست… میلیونها نفر از کارگرایی که توی کارگاهها یا جاهای دور از خونه شون کار میکنن، قبل از ظهر خانومشون توی خونه ظرف غذا رو براشون حاضر میکنه و یک شبکه بی نظیر توزیع دارن که یک سری کارگر بیسواد میان دم خونه ها و ظروف غذا رو تحویل میگیرن. هر محله و هر خونه با یک سری علامت رنگی مشخص میشه (color coded!) و اینایی که ظروف غذا رو میگیرن بدون اینکه بتونن بنویسن یا بخونن فقط از روی این رنگها، ظرفهای غذا رو جمع میکنن و با همون قطارهایی که دیدین گاه ظرف غذا مسافت بسیار زیادی رو طی میکنه و توی بعضی ایستگاهها بعضی ظروف از یک نفر به نفر دیگه ای منتقل میشن و … و دست آخر به دست صاحبش میرسه!
ضریب خطای این سیستم به قدری پایینه که شاید توی هر یک میلیون ظرف غذا یک اشتباه پیش بیاد… خودشون از این سیستم سنتی و کاملاً غیرعلمی مثل یه معجزه علمی یاد میکنن…من خودم تاحالا اینجور جاها نرفتم و ندیدم.. ولی این داستان رو عیناً از آدمای مختلفی شنیدم…

یکی دیگه از نتایج زندگی سخت و آینده نامعلوم اینه که اینا به شدت به درس خوندن و سخت کوشی عادت کردن. براشون خیلی مهمه که شما چی خوندین و کجا درس خوندین… خیلی به تحصیل اهمیت میدن و کاملاً مشخصه که این هندی ها کاملاً تئوری درسهاشونو خوب بلدن… با هر محصل یا دانشجویی که صحبت میکنین میفهمین که چرا همه دانشگاههای معروف دنیا و همه شرکتهای کامپیوتری آمریکا پر هندیه!
به قول یکی از دوستام : اینا یه دونه بادوم میخورن یه ماه کار میکنن!! حقوق کمی هم میخوان و ۱۰ نفرشونو بچپونین تو یه اتاق بازم راضی ان و کار میکنن..!
صحنه جالب دیدن بچه هاییه که پشت چراغ قرمز به جای فال حافظ و آدامس و چسب زخم، دارن نسخه های آفست شده کتابهای مدیریت آکسفورد و mba هاروارد رو میفروشن!!!!

یه نکته ای که من خوشم نمیاد این سیستم طبقاتی شدیدیه که اینجا حاکمه و همه بهش احترام میذارن. اینجا کاملاً پذیرفته شده است که رییس سر راننده اش یا مستخدمش جلوی همه داد بزنه یا تنبیهش کنه…! حتی توی غذا خوری شرکت غذای ما با غذای کارگرا فرق داره.. یا اولین باری که توی هند روی دریا بودم، با عکس العمل عجیبی مواجه شدم. همیشه و همه جای دنیا وقتی به کارگرها کاری رو محول میکنین از روی ادب بهشون میگین که لطفاً فلان کار رو انجام بده… یا لطفاً اینجا رو تمیز کن یا… ولی در کمال تعجب روز دوم کارگر هندی ام اومد بهم گفت: خواهش میکنم هر دستوری میدین هی به من نگین “لطفاً” !!! و گفت من معذب میشم شما میگین please ! من وظیفه مه واسه همین لطفاً دیگه بهم نگین لطفاً !!! فقط بگین اینکارو بکن، اونکارو بکن!!!
هفته بعد که برگشتم بمبئی پشت چراغ قرمز تو ترافیک دیوانه کننده بمبئی گیر کرده بودیم که یه دونه از این ریگشا ها یه جای ممنوع دور زد… پلیس جلوشو گرفت و جلوی مسافراش، همه ماشتینهای دیگه توی ترافیک ، و چشمهای متعجب ما، شروع کرد به کتک زدن راننده به جرم دور زدن در محل ممنوع!!! چند تا سیلی و پس گردنی بهش زد و سرش داد زد و گفت برو!!! بعد دیدم به جز من، برای بقیه، این صحنه کاملاً عادیه!!!
خودشون هم میطلبن که یکی سرشون داد بزنه. رئیس طلبن ! یه چیز دیگه هم اینه که هر جمله ای که بهتون میگن (بخصوص اگه تو طبقه پایینتری از شما باشن) ، حتما یا با sir شروع میشه، یا با sir تموم میشه… یا با sir شروع میشه و با sir تموم میشه!! آدمو بیچاره میکنن:
Yes Sir!
Sir, Yes!
Sir, yes sir!
اگر هم به یارو بگی اینقدر به من نگو sir احتمالاً جوابش اینه که Ok Sir!
من دیگه بی خیال شدم….!

سازمانهایی اینجا هستند که میتونین بگین من ماهانه مثلاً ۱۰ دلار از حقوقمو میدم و اسپانسر یه بچه فقیر میشم تا وقتی که بزرگ بشه. کمک هزینه تحصیل و لباس و این چیزا… یکی از راننده هامون (که خیلی مرد خوبی هم هست) برام تعریف کرد که خانومش هم آشپزی میکنه و دوتایی کار میکنن ۳ تا بچه دارن و هر چی در میارن فقط خرج مدرسه بچه هاشون میکنن (و میدونم که زندگیشون از این ماه تا ماه بعد هیچ تضمین اقتصادی ای نداره.. هیچ پس انداز یا تضمین شغلی ندارن…) چندین سال پیش یه رییس استرالیایی داشته که الان دیگه چندین ساله برگشته استرالیا ولی زمانی که اینجا بوده بهش گفته که خرج تحصیل دختر بزرگتو میدم. دخترش دانشجوئه و کار میکنه. میگه میخواد دکتر بشه… خلاصه آقای رئیس سابق بعد از چندین سال هنوز هر ماه از استرالیا فلانقدر دلار میریزه به حساب دختره برای کمک خرج تحصیلش…
تو جامعه ای که فقر و ناچاری زیاده، مذهب هم قوی میشه چون خیلی از درد و بدبختی ها رو میشه با ایمان و اعتقاد به خدا و مذهب درمان کرد… و این از یه نظر خیلی برای جامعه هند خوبه دیروز با راننده رفتم کلیسای معروفی که نزدیک خونه مونه. این کلیسا همیشه شلوغه و کلی آدمهای هندو هم دیدم که اومده بودن نذر و نیاز (خیلی جالب بود که نصف جمعیت کلیسا هندو بودن…). راننده بهم گفت که اینا مسیحی نیستن ولی ایمان دارن که حضرت مریم نذرشونو جواب میده… (کلیسای کاتولیکه). داستان معروف اینه که چند سال پیش یه دزدی میاد و تاج روی سر مجسمه حضرت مریم رو از توی کلیسا میدزده و بر خلاف نظر همه مردم، کشیش کلیسا میگه که من نمیخوام از کسی شکایت کنم و خودش یه روزی بر میگرده… و بعد از گذشت ۱۵ روز دزد با حال خیلی بد تاج مجسمه رو بر میگردونه به کلیسا و توبه میکنه…. راننده وقتی اینارو تعریف میکرد آستینشو زد بالا و گفت ببین موهای دستم سیخ شده الان که اینارو برات تعریف میکنم…!

قسمتهای شمال شرقی هند خیلی ناآرام و نا امنه (ایالت آسام رو شاید توی اخبار شنیده باشید) و مشگلات تروریسم و جدایی طلبی و بمب گذاری دارن… واسه همین هم برای خارجی ها رفتن به اونجا ها ممنوع یا مشکله. جامو و کشمیر هم که معروفه و نیازی به توضیح نداره… کشمیر پاییتخت تابستونی اون منطقه است ولی چون زمستونهای بسیار سختی داره (هیمالیا…) پاییتخت زمستونیشون توی جامو هست…خیلی هم جای زیباییه و همه آدمهای اهل کشمیر که تا الان دیده ام آدمهای خوب و سخت کوشی بوده ان…

الان چند ماهه هند بودم و این همه چیز برای نوشتن داشتم… اگه بیشتر بگذره و بیشتر ببینم مسلماً خیلی چیزهای جالب دیگه ای هست و این نوشته ها خیلی جای بسط داره… ولی برای الان فقط یه نکته دیگه به ذهنم میرسه اونم اینه که میزان “شاد بودن” آدمها و معنی “شادی” اینجا کاملاً عوض میشه… یه مدت که توی فقر زندگی کنین میبینین که خیلی از این فقیرها خیلی شادتر از ساکنین نروژ و سوییس هستن… یه شب توی خیابون یه جشن عروسی دیدم که نصف بیشترشون پا برهنه بودن داشتن میرقصیدن ولی به نظرم خیلی شادتر از خیلیهای دیگه اومدن که همه چیز تو زندگی دارن و همش دارن غر میزنن…


یکی از بیلبوردهای تبلیغاتی بمبئی

مسجد حاجی علی توی جنوب شهر بمبئی جای قشنگیه

نویسنده:  کورش ادیب

منبع:  http://kourosh-notes.blogfa.com

One thought on “هندوستان: بمبئی-۲۰۰۷

  1. هژیر says:

    درسال ۲۰۱۲ سفری به هندوستان داشتم وتمام مواردی که شما گفتی را کاملا دیدم مخصوصا اون بوی معروفی که در بدو ورود بمبیی حس می کنی

Comments are closed.