اندونزی (مانینجو لیک)-۲۰۰۹

یک مقصد ایده آل برای استراحت و عکاسی

مانینجو لیک در عکسها شبیه رویا بود… ۳۶ کیلومتر از بوکیت تینگی فاصله دارد. از آنجا که وسیله نقلیه عمومی برای رفتن به آنجا در دسترس نبود، کارمند پذیرش هتل برایمان یک تاکسی دربست گرفت. در طول مسیر هم راننده مهربان دائم گوشزد می کرد که هرجا دوست داریم توقف کند تا عکس بگیریم. تقریبا یک ساعت طول کشید تا به View Point دریاچه برسیم.

هوا مه آلود بود و هنوز زیبایی دریاچه نمودی نداشت.

حدود ۵۰ پیچ تیز شیبدار را همراه با تابلو شمارنده کنارش شمردیم تا به اولین دهکده کنار دریاچه رسیدیم.

اولین تصاویر از مانینجو لیک – مساحت دریاچه حدود ۱۰۰ کیلومتر مربع است و چند دهکده دور تا دورش را فرا گرفته است.

کنار دریاچه یک جاده دارد که با موتور سیکلت می شود در عرض ۳-۲ ساعت آن را دور زد.

اطراف دریاچه پر است از مسافرخانه هایی که در کنار ساحل یا روی آب قرار گرفته اند. می خواستیم برویم آنجا. همان طور که راننده دنبال آدرس می گشت، یک سایکل توریست رسید و با آنکه انگلیسی بلد نبود با ایما و اشاره و نشان دادن بدنش حالی مان کرد که آنجا نرویم. ظاهرا آن محوطه پر از ساس بود. چون اطلاعات این منطقه در اینترنت هم به روز نیست اگر به مانینجو لیک رفتید سراغ  Tourist Information دهکده را بگیرید. حداقل آنجا کسی را می یابید که هم زبان بداند هم به امکانات شهر واقف باشد. بعد از آنچه در مورد مسافرخانه ها فهمیدیم تمرکزمان را گذاشتیم روی پیدا کردن یک جای تمیز. پیشنهاد خانم راهنما، هتل بی ستاره ای بود که در تصویر زیر مشاهده می کنید.

Tan Dirih Hotel

اتاق های تمیز و مشرف به دریاچه دارد.

چون در برخوردهای دوستانم (دوستان خانم البته) با عکسها و توضیحات این محل نتایج جالبی به دستم آمده، همین جا باید یک نکته را برای دوستانی که با مارمولک میانه خوبی ندارند بیان کنم. اگر نمی توانید حضور حداقل ۵ مارمولک را هنگام خواب روی دیوارها تحمل کنید، این دریاچه را از لیست مقاصد رویایی سفرتان حذف کنید. هوای مرطوب برخورد با آنها را اجتناب ناپذیر می کند و البته که وقتی در حکم تابلوی دیواری نگاهشان کنید کاری به کار شما ندارند…

در و پنجره های اتاق رو به این منظره باز می شوند با صندلی های چوبی تراس که می توان ساعتها روی آنها لمید و از بام تا شام یک منظره زیبا را تماشا کرد.

قرار بود ۴ روز بمانیم. فرصت خوبی بود برای شستن لباسهای کثیف و استراحتی بدون دغدغه. شب را با صدای دلنشین موجهایی که بی امان خود را به دیواره ساحل می کوبیدند به صبح رساندیم. صبح زود، میان خواب و بیداری صدای جدیدی شنیدم که هشیارم کرد؛ از پنجره بیرون را تماشا کردم و مردی را دیدم که با شتاب مشغول ریختن چیزی در آب بود. کنجکاوی وادارم کرد دوربین را بردارم و آهسته از اتاق بیرون بخزم تا رضا بیدار نشود.

تمام دریاچه مملو از حوضچه های پرورش ماهی است. صدایی که شنیدم صدای ملچ ملوچ ماهی ها بود هنگام غذا خوردن. هنوز وقتی در خاطراتم به آن لحظه باز میگردم لبخند به لبم می نشیند. حسم هیچ تعبیری ندارد… خودتان باید صبح زود با چنین سر و صدایی بیدار شوید تا بدانید چه می گویم.

بعد از خوردن صبحانه پای پیاده رفتیم دهکده گردی.

اولین چیزی که در طبیعت جلوه می کند، رنگ قرمز یا مایل به قرمز گلهای سوماترا است. گرمای استوا اثرش را بر گلها گذاشته و رنگشان را به آتش کشیده است. رفتار مردم دوستانه است و مشتاق سلام دادن به گردشگران هستند. رنگ روشن پوست ما برای مردم پوست شکلاتی این دیار، بسیار زیبا جلوه می کند و این را به زبان می آورند. اولین سوالشان در مورد ملیت ماست و تا می فهمند ایرانی هستیم برای صحبت می زنند کانال عربی! خودمان را کشتیم تا حالی شان کنیم ما عرب نیستیم… و با هر رهگذر، این داستان بارها تکرار شد.

دنیای شیرین کودکی… چه اهمیت دارد اگر قایقشان بر خاک است؟ اقیانوس در چشمانشان جاریست…

درخت های سر به فلک کشیده، نقش می اندازند بر آبی آسمان، بر سپیدی ابرها…

باز هم سقفهای زیبا

نکته جالبی که حتی در این روستای کوچک به چشم می آید، تعداد زیاد مساجد است. تقریبا هر چند خانه، یک مسجد مجزا دارند. تعداد بسیار زیادی سگ و گربه و مرغ و خروس همزیستی مسالمت آمیز دارند و از شدت گرما همشان بی حال گوشه ای افتاده اند و چرت می زنند. فراموش کردم بنویسم تامی می گفت در بوکیت تینگی مردم سگ نگه می دارند تا برای تفریح گراز شکار کنند اما نمی دانم در مانینجو لیک هم همین برنامه برقرار است یا نه!

برنامه سفر را که می ریختیم از محمد پرسیدم چقدر جاکارتا بمانیم؟ گفت نصف روز هم برای جاکارتا زیاد است؛ بماند که چه اتفاقاتی بر او گذشته بود که از جاکارتا دل چرکینش کرده بود. درنهایت ۳ شب را برای جاکارتا در نظر گرفتیم و ۳ شب باقی مانده را گذاشتیم برای عبور از مسیری که قرار بود ساده را نشانمان بدهد اما، با آن داستان مسیر بوکیت تینگی که فقط ۲۴۷ کیلومتر بود، هیچ کداممان دوست نداشتیم ۱۰۰۰ کیلومتر مسیر مانینجو لیک تا جاکارتا را زمینی طی کنیم. همانجا در دل از ساده سپاسگزاری و خداحافظی کردیم و این شروع یک پروژه بود برای پیدا کردن یک طرح جایگزین. دوست داشتیم در مانینجو بمانیم اما نگران بودیم به موقع به جاکارتا نرسیم. با یک نگاه سطحی به نقشه، پادانگ را نزدیک ترین شهر بزرگ این اطراف یافتیم. لونلی پلنت در معرفی پادانگ چنین نوشته بود:

“اغلب بک پکرها به پادانگ پرواز می کنند تا سوار اولین اتوبوس به مقصد بوکیت تینگی شوند؛ اشتباه بزرگیست! پادانگ بزرگ ترین شهر غرب سوماترا و بسیار جذاب است. با سقفهای زیبای مینانگ کابو(سقفهای خاص سوماترا) و ساختمانهای مدرن که ترکیبی از گذشته و زمان حال است…”

با دریافت اطلاعات جانبی دیگر از کافی نت دهکده، تصمیم گرفتیم ۲ یا ۳ شب در پادانگ بمانیم و از آنجا به جاکارتا پرواز کنیم. کارمند کافه برایمان در یک مینی بوس جا رزرو کرد و گفت ساعت ۹ صبح جلوی هتل منتظر باشیم.

در این ۳ روز هوا بیشتر ابری بود و حوصله نکردیم با یک ماشین دور دریاچه را بگردیم. خوشبختانه صبح که مینی بوس سوارمان کرد، جزو اولین مسافران بودیم و تا ساعت ۱۱ که آخرین مسافر سوار شد حسابی دور دریاچه را گشتیم و از دیدن مناظر آفتابی فوق العاده لذت بردیم. در نهایت ماشین به سمت پادانگ به راه افتاد و کم کم در جاده چشممان اطلاعات جدیدی دریافت می کرد. جاده پر بود از ماشینهایی با آرم سازمان ملل… کمک های غذایی برای شهرهای زلزله زده… کمتر از ۲ ماه قبل در پادانگ زلزله شدیدی رخ داده بود.

به پادانگ که رسیدیم عمق فاجعه دیده می شد. شهر ویران بود و ما بهت زده به اطراف می نگریستیم. راننده آدرس هتل را پرسید و باز از روی کتاب و با احتیاط آدرس یک هتل تمیز را برایش خواندیم. وقتی جلوی هتل پیاده شدیم هنوز خوشبین بودیم و هیچ ایده ای برای ترک شهر نداشتیم. کسی در پذیرش هتل نبود و بعد از کمی انتظار کارمند هتل آمد. این بار قبل از گرفتن اتاق درخواست کردیم اتاق را ببینیم، رویه ای که همیشه در سفرهامان تکرار می شود. از راهرو طبقه بالا که می گذشتیم دو زن را کف زمین نشسته دیدیم که در حال جدا کردن شپش های سرشان بودند! محترمانه اتاق را رد کردیم و به خیابان پا گذاشتیم. خیلی زود دریافتیم اکثر هتل های شهر از بین رفته اند. هرچند که کمی راه رفتیم و بقایای زلزله را تماشا کردیم اما، جز عکس بالا عکس دیگری نگرفتیم. یک تاکسی گرفتیم به مقصد فرودگاه و باز هم تجربه پرواز ناخوشایند Lion Air  برای جاکارتا…


پی نوشت ۱: برای رفتن به مانینجو لیک، بردن محلول Mosquito Repellent الزامی است… هرچند همراه داشتن آن در تمام ناحیه جنوب شرق آسیا مفید است اما، در فضاهای باز تحمل نیش پشه ها اگر پوست حساسی دارید، می تواند دردسر ساز باشد.

پی نوشت ۲: از آنجا که من عکس های زیادی نگرفته ام برای دیدن مناظر اطراف دریاچه Maninjau Lake را گوگل کنید.

نویسنده: فرشته